یک روز عصر که در مرداب سیاهی ها فرو میرفتم
دوباره هنگام نظاره کردن افق دلتنگی به وجودم رسوخ کرد
وجودم پر از غم شد وقتی سرم را بر بسترم نهادم
و هیچ امیدی به زمان هایی که خواهند آمد نیست
وتنهایی طلوع میکند با اولین ترنم های سحر
و اگر یاد تو نبود حسرت یک عمربدتر از هزاربار مرگ بود