یک روز عصر که در مرداب سیاهی ها فرو میرفتم

یک روز عصر که در مرداب سیاهی ها فرو میرفتم

دوباره هنگام نظاره کردن افق دلتنگی به وجودم رسوخ کرد

وجودم پر از غم شد وقتی سرم را بر بسترم نهادم

و هیچ امیدی به زمان هایی که خواهند آمد نیست

وتنهایی طلوع میکند با اولین ترنم های سحر

و اگر یاد تو نبود حسرت یک عمربدتر از هزاربار مرگ بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد