دستانت را به سویم دراز مکن
چشمانت را از حوض چشمانم بیرون بکش
دیگر نمیخواهمت.....
زندگی ام را به نیستی کشیدی
و ...جوانی ام را به بازی گرفتی
نیش های زهرآگینت هنوز در رگهایم شعله میکشد
برو ........فقط برو............
اما بدان که شراره های آتش را برایت طلب میکنم که اینچنین سوزاندی دنیایم را.....