من با همه ی من بودنم . گاهی کم می آورم و بدجور دلم میگیرد از پیرامونی که سخت مرا احاطه کرده است . و اینجا تنها جایی است که خودم را فریاد میزنم با همه ی بغضها و دردها و نفرتها و عشق و شادی ها . و در نهایت سبکی و آرامشی درست که بعد از استفراغ جسم را در بر میگیرد... روح من نیز بعد از فریاد آرام می شود ....رام میشود !
ادامه...
فرض کن................. به عکاس بگویم: تارهای سپید را سیاه کند و چین و چروک را ماست مالی و حتی از آن خنده ها که دوست داری برایم بکارد باز هم از نگاهم پیداست چقدر به نبودنت خیره مانده ام ..........
farzaneh
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 ساعت 02:07 ب.ظ