· آخ کــــه ایــــن عکـــس پیـــر نمیشـــود
امــــــا ، پیـــــــرم میکنـد ــد
تو را آنچنان یافتم چنان فراتر از ادراکم
فقط تویی در ترنم های بیکرانه ام بدون سایه و
جدایی ناپذیر از ژرفای وجودم
سیاهی هستی میان سفیدی ها
و سفیدی هستی در میان سیاهی ها
آنچنان عاجزانه برای لحظاتم دعایت کردم که
قبل از دیدنت و بودنت
آنچنان در نهان و آشکار هر چیز
روز و شب آنچنان زندگی ات کردم که
باور کن انتهای نظاره هایم بی منتها شده
که همه معناوانتهای بودنم تو شده
من در دنیای ویران شده ام ذره ذره میپوسم
در سایه ی تو جان میدهم چه بی باکانه زیر رویاهای بر باد رفته ام
من مدت ها قبل
قلبی داشتم پرورانده ی امید
چشمانی داشتم نظاره گر ژرفای آینده
اما حالا
دستانی دارم که تک تک رویاهای ویران شده ام را جمع میکنند و در زباله فراموشی میریزند
فقط برو بی آنکه پشت سرت را بنگری برو
ویرانه نگری کار تو نیست
تو نه پرنس ترانه هایم خواهی شد
ونه شیطان نغمه هایم خواهی شد
تو تنها بازیچه ی دروغین دوست داشتن های سرراهی هستی همین و بس