می‌ترسم!

می‌ترسم از روزی که من هم،

صداقت را مصلحت ندانم.

ظلم، حق من باشد.

تنها برای من، عدالت معنای خاص یابد.

حیات به مفهوم زندگی، تنها نصیب خودم باشد.

غرور عادت کم خلقی‌های خودخواهانه من گردد.

می‌ترسم روزی، اشک‌ها و لبخند‌ها، دلم را تکانی هم ندهند.

می‌ترسم از آن روزی که آخرین امیدش را براحتی، بسادگی بستانم.

باور کنید باید بترسم، مگر نه این است که آدم‌های بسیاری، تنها ادای و ادعای انسانیت را دارند … می‌ترسم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد