من با همه ی من بودنم . گاهی کم می آورم و بدجور دلم میگیرد از پیرامونی که سخت مرا احاطه کرده است . و اینجا تنها جایی است که خودم را فریاد میزنم با همه ی بغضها و دردها و نفرتها و عشق و شادی ها . و در نهایت سبکی و آرامشی درست که بعد از استفراغ جسم را در بر میگیرد... روح من نیز بعد از فریاد آرام می شود ....رام میشود !
ادامه...
چوپان قصه ی ما دروغگو نبود ......تنها
بود....وازفرط تنهایی ندای " گرگ آمد"سر می داد
اما هیچ کس تنهایی اش را درک نکرد و همه در پی گرگ بودند و در این میان تنها گرگ
فهمید که چوپان تنهاست
farzaneh
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 ساعت 03:30 ب.ظ