مانند یک بهار…. مانند
یک عبور….
از راه میرسی و مرا تازه میکنی.
همراه تو هزار عشق از راه میرسد
همراه تو بهار…
بردشت خشک سینه من سبز میشود.
وقتی تو میرسی
…. در کوچه های خلوت و تاریک قلب من
… مهتاب میدمد…
وقتی تو میرسی
…
ای آرزوی گم شده بغض های من…
من نیز با تو به عشق میرسم…
سـرد اسـت و مـن تـنهایـم
“
چـه جمـلـه ای
!
پــــُر از کـلیـشه
…
پـــُـر از تـهـوع …
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی
:
” ســرد اسـت
“…
یـخ نمـی کنـی …
حـس نـمی کنـی
…
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم