کاش من گاهی مرد بودم
!
می شد تنهاییم را،
به خیابان بیاورم!
سیگاری دودکنم ونگران نگاه های مردم ،
نباشم
کاش من گاهی مرد بودم
!
می شد شادیم را ... به کوچه ها بریزم ...
باصدای بلندبخندم
و
هیچ
ماشینی .. برای سوارکردنم ترمز نکند .. !
دلم که می گیرد ٬ آرام
خودم را در آغوش می گیرم ...
خـــودم
به تنهـــایی ٬
دست
نوازشی بر ســــرم می کشم ... لبخند می زنم و آهستـــه می گویم :
" گریه نکن عــــزیـــزم ... من هسـتم ...
خودم
به تنهــایی ، هـــوای نداشته ات را دارم !
"
اهای تنهایی !
دست
از سرم بردار ، دلم را زدی رهایم کن ....
یه
وقت هایی میخواهم نباشی ، آن قدر که دیگر نبینمت...
احساسم
از من گله دارد...
می
گوید : دارم از دست می روم..
آهایی
تنهایی
!
تو تاوان کدام خطای منی ؟
خسته شدم بس که فقط برای تو حرف زدم ...
من
قلبی میخواهم به وسعت خودم
!
که تلمبار کنم خودم را در او
!
شاید آرام بگیرد دل تنهایم
ازاین پس آرزویی نخواهم
کرد که
مبادا
حسرت دوباره ای سبز شود
در
این شهر صدای پای مردمی می آید
که
هم چنان که تو را می بوسند
در
ذهنشان طناب دار تو را میبافند
صادقانه
دروغ می گویند
خالصانه
خیانت می کنند.
در
این شهر هر چه تنها تر باشی بهتر است.