می خواستم تصویر با تو بودن را نقاشی کنم
دیدم فاصله بینمان در ورق جا نمی شود
کمی نزدیک تر بیا ، می خواهم با تو بودن را حس کنم . . .
به سکوت آرام خانه کاغذیت قسم که می
دانم رویاهای توبه زیبایی خیالات من باور کردنیست
تواز سکوت من به باورعرفانی عشق رسیده
ای.من از سکوت تو به نقطه نهایی ایمان رسیده ام
شاید نتوان درک کرد که گفته های ماازآن
دنیای کاغذی که ساخته ایم شنیدنیست.ولی می شود
دست به کارشدورنگ سبز به شاخه های
خاکستری درختهای کاغذی کشید.من که نقاشی کردن
می دانم توهم که نقاشی کردن می دانی .پس
چرا دست به کار نمی شوی ؟وقتی بچه بودم .
برایم ابرنگ نمی خریدند.می رفتم سراغ
باغچه کنار رود خانه هرچه گلهای رنگی بود می چیدم
و نقاشی می کردم .اگر کمی در باغ کاغذی
کنار خانه کاغذیما جستوجوکنیم
حتما گل های کاغذی دارد که رنگ قرمز عشق
به باورهایمان بکشیم