من با همه ی من بودنم . گاهی کم می آورم و بدجور دلم میگیرد از پیرامونی که سخت مرا احاطه کرده است . و اینجا تنها جایی است که خودم را فریاد میزنم با همه ی بغضها و دردها و نفرتها و عشق و شادی ها . و در نهایت سبکی و آرامشی درست که بعد از استفراغ جسم را در بر میگیرد... روح من نیز بعد از فریاد آرام می شود ....رام میشود !
ادامه...
کاش من گاهی مرد بودم ! می
شد تنهاییم را، به
خیابان بیاورم! سیگاری
دودکنم ونگران نگاه های مردم ،نباشم کاش
من گاهی مرد بودم ! می
شد شادیم را ... به کوچه ها بریزم ... باصدای بلندبخندم و هیچ
ماشینی .. برای سوارکردنم ترمز نکند .. !
farzaneh
جمعه 27 مردادماه سال 1391 ساعت 10:05 ق.ظ