میگفت دگر باره به خوابم بینی .... 

 

 پنداشت که بعد از او مرا
خوابی هست
...

احساس من

محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم آنچه که اسمش را غرور گذاشته ام برایت به زمین بکوبم

احساس من  

قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی

و تو گفتی:هرگز...

من تمنا کردم که تو با من باشی!
و تو گفتی:هرگز...
و مرا سنگینی این هرگز کشت....

ساعت‌ها به دیوار خیره می‌شوم

من استاد ِ به هیچ دلبستنم

ساعت‌ها به دیوار خیره می‌شوم

و به تو نگاه می‌کنم

که استاد ِ نبودنی ..

دیدنی نیست

معلم برای سفید بودن صفحه ی نقاشی ام تنبیهم کرد و"همه"به من خندیدند... اما من خدایی را کشیده بودم که "همه"می گفتند دیدنی نیست...