باور نمی کنم

هرگز باور نمی کنم که سال های سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد. 

 

 یک کاری خواهد شد.  

زیستن مشکل است و لحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام می نهند و دیر می گذرند 

 

که احساس می کنم خفه می شوم. هیچ نمی دانم چرا؟ 

اما می دانم کس دیگری در درون من پا گذاشته است و اوست مرا چنان بی طاقت کرده است.  

 

احساس 

می کنم دیگر نمی توانم در خود بگنجم و در خود بیارامم و از بودن خویش بزرگتر شده ام 

و این جامه بر من تنگی می کند. این کفش تنگ و بی تا بی قرار! 

عشق آن سفر بزرگ! آه چه می کشم! 

چه خیال انگیز و جان بخش است این جا نبودن.

نظرات 2 + ارسال نظر
سپیده جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 ب.ظ http://bar0on.blogsky.com

در روزگــاری که لبـخنــد آدمــها بخاطر شکست توست،برخیــز تا بگـِریـنـد آدمها...

یونس جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ب.ظ http://guardian.blogsky.com

زیبا بود ..دوست من....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد