امروزهرچه میگردم خودم راپیدانمیکنم 

 

 دیروزتمام خاطرات با توبودن را دور ریختم

گفتى که به درد هم نمیخوریم... 


اما هرگز نفهمیدى که من تو را براى دردهایم نمیخواستم

جاده جایی نرفت

یادت هست....؟

 

روزی پرسیدی این جاده کجا میرود...؟!

و من سکوت کردم...
 

دیدی ...! جاده جایی نرفت...!
 

آن که رفت ، تو بودی

 

کاش می شد که دیگر نباشم...

کاش می شد که دیگر نباشم...

امشب، هیمنجا، درست در همین لحظه تمام می شدم.

خودم، خاطره ها. همه با هم

گاهی خیال میکنم روی دست خدا 

 

 مانده ام 

 خسته اش کرده ام   



خودش هم نمی داند با من چه کند