دیگر دلم برای هیچکس تنگ نمی شود
حتی خودم
عادت مان دادند که نباید دلتنگ شد.....
نباید عاشق شد_ نباید دوست داشت
فقط زیر چشمی نگاه کن!
آه و حسرت هایت را در سینه نهان کن
و چشمان بارانیت را
زیر چتر رویاهایت بگیر!
بگو دلم دیگر برای هیچکس تنگ نمی شود
حتی خودم!
نمیدانم امروز چندمین روز است که از
تودورم....!
برگرد ......که دلتنگتم.....!!!
گذشته ها را فراموش کردم ..... نمیدانم چرا...اما دلم
میگوید: [برگرد
تنهایی … دیوار … قهوه های سر رفته از حوصله ام
اتاقی که
چهار تاق باز ، روی من خوابیده
چشم هایی
که از ساعت ، کار افتاده ترند
و شانه
های تو ، که زیر بار ِ باران نمی روند
باید
گریه ام را روی بی کسی هایم تنظیم کنم
و این
یعنی تنهایی
بیچاره تنهایی
این عروس
نگون بخت
آه و اشک
را دوست ندارد
اما
همنشین همیشگی اش
چشم
امیدش به دلی ناامید
و شکستن
سکوتش
میداند
عادت ، دشمن است
اما عقل
کجا و دلتنگی کجا !
دل
ناامید امیدوار میرود
و باز
تنهایی میماند و تنهایی . . .