دیدی دلم شکست...

دیدی که این بلور درخشان عمرمن بازیچه بود
دیدی چه بی صدا دل پرآرزوی من ازدست کودکی که قدر آنرا ندانست افتاد برزمین...

                  وچه آرام شکست.

 

تنهایی من، همان انتظارم است
 

و انتظارم، همان عشق
 

و عشق تنها بهانه ی بودنم
 

بی بهانه ام نکن
 

 

 بعد از رفتن تو

چقدر غریب شده ام میان این همه آشنا… 

 

  چند روزی است حجم تنهایی را بر روی قاب آبی دلم  

 

نقاشی می کنم
 

نه
 

قلم در دست من نیست
 

من نقاش این تنهایی نیستم

 

 

این خاطرات شب چشمانت است که

قلم در دست گرفته.. 

 و به حرمت شبهای تلخ من
حجم تنهایی را بر قاب دلم نقاشی می کند

بعد از رفتن تو 


 

برای تو ، مردن بهانه نمی خواهد ، 

 

 وقت نبودنت خود مرگیست برای خودش 

گفتند باد آورده را باد میبرداما تو که 

 با پای خودت آمده بودی

 

 

  کـلافـه کرده ای مـرا...چـرا همیـشه خنـده هایـت   


از نوشتـه های من قشنگ تـر اسـت