پــرنــده کـه بــاشـی ..

گـاهــی آدمـــها

عــاشق مــی شـونــد ، اشتـباهـی !

پــرنــده کـه بــاشـی ..

امـّــا

آســمـان نــباشـد ...

حـــال ِ مـــرا مـی فـهـمــی

   


در آغـوش خـــودَم هَـسـتَـم ... 

 

مَــن خــودَم را دَر آغــوش گــرفـتـه ام ! 

 

نَــه چَـنـدان بـا لـطـافَـت  



امَـــا وَفـــادار . . . وَفــــادار . . . ! ✿

مـن را کشت!

این کـــــــــه نامش زندگیست


مـن را کشت! 

مانده ام ...


آنکه نامش مرگ است با  

 

من 

چـــــــــه مـی کنــــــد؟!

دلم از نبودنت پر است... 

 

انقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد

مثل همیشه برو

اگر مردم پا به تشییع جنازه ام نگذار 

وقتی مرا درون کفن سفید میگذارند دست های سردم را نگیر 

وقتی زنده بودم نبودی حالا هنگام دفنم نمیخواهمت 

اشک هایت را بر بدن سرد و بی روحم نریز وقتی زنده بودم 

 

 گرمم نکردی حالا که یخ بسته ام نمیخواهم گرمایت را 

اول عشقت دیوانه ام کرد و بعد که ترکم کردی 

 

تصمیم به مرگ گرفتم و اجل را برگزیدم 

آن زمان ها هیچ به من فکر نکردی 

در یک نگاه ویرانم کردی و پاره پاره ی وجودم را سوزاندی 

هرگز وقت رسیدن عید به مزارم نیا و  

 

هیچوقت فاتحه ای برای روحم نفرست 

و هرگز برایم دعا نکن  

فقط مثل همیشه برو و پشت سرت را نگاه نکن