و من ...

و من ... دخترک معصومی را میشناسم که هر روز غروب به رویای دست نیافتنی ستاره ای دست تکان میداد که هزاران هزار سال پیش مرده بود

یافتم ! یافتم !

یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش !

با شکوفائی خورشید و گل افشانی لبخند تو آراستمش !

تار و پودش را از خوبی و مهر خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام (( دوستت دارم )) را

من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام ! این گل سرخ من است !

دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق

که بری خانه دشمن ! که فشانی بر دوست !

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست ! در دل مردم عالم به خدا نور خواهد پاشید روح خواهد بخشید . »

 تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو !

این دلاویزترین حرف جهان را همه وقت نه به یک بار و به ده بارکه صد بار بگو !

 دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !

« دوستت دارم » را با من بسیار بگو

 

 

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میمونم اگه یه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

اما حالا..................

بچه که بودم از تاریکی و باران خیلی میترسیدم

اما حالا..................

باران اشک چشمانم و تاریکی تنها مرهم دردهایم شده

• باز کن مشتم را هر کجای این سرزمین که دست بگذارم درد می کند هرکجای روز که بنشینم شب است