کاش باران بگیرد...کاش باران بگیرد و
شیشه بخار کند...و
من همه دلتنگی هایم را رویش "ها" کنم ...
و با گوشه ی آستینم،
همه را یک باره پاک کنم...و خلاص...
صدا میکنم " تــــــــــــو
" را...
این " جانی " که میگویی
جانم را میگیرد...!
نزن این حرف ها را
دل من جنبه ندارد
...
موقعی که نیستی....
...
دمار از روزگارم در می آورد.
جدیدا وقتهایی که میبینم هیچ غلطی نمی تونم
بکنم...
یاد این میوفتم که آمریکا هم از همین جا شروع کرد …
:))))