رفتنـــت ..
نبودنــت !
نــ ـ ــآمردیــت ,
نه اذیتـم کردُ نه حتی , ثآنیـه ای , برآم سوآل شد !
فقــــــط ..
یک بغض خفـه ام میکنــد ..
چگونه نگآهــت کرد ,,
که مرآ تنهــآ گذآشتی ؟
چه
ساده مینگرم....
به لاشخورهایی که در جشن
مردنم می رقصند...
مرگم را جشن گرفته اند
و نمی دانند که چه چیز در
من می جوشد...
به درک که باران نیامد
خودم با همین چشمهایم ...
حافظه ی کوچه پس کوچه های قلبم را ....
از بی عابری خواهم شست.........