-
کاش باران بگیرد...
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 01:30
کاش باران بگیرد...کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند...و من همه دلتنگی هایم را رویش "ها" کنم ... و با گوشه ی آستینم، همه را یک باره پاک کنم...و خلاص...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 01:28
چه قدر سخت است منتظر کسی باشی که هیچ وقت فکر آمدن نیست
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 01:27
صدا میکنم " تــــــــــــو " را... این " جانی " که میگویی جانم را میگیرد...! نزن این حرف ها را دل من جنبه ندارد ... موقعی که نیستی.... ... دمار از روزگارم در می آورد.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 01:18
جدیدا وقتهایی که میبینم هیچ غلطی نمی تونم بکنم... یاد این میوفتم که آمریکا هم از همین جا شروع کرد … :))))
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 15:39
قابل توجه محصلین عزیز .... ضمن یادآوری غروب غم انگیز جمعه 31 شهریور، میخواستم چند نکته رو خاطرنشان کنم: 1- دیکته ی صحیح کلمات: ... کصافط=کثافت، قرعان=قرآن، اصن=اصلا، ینی=یعنی، عاخه=آخه، عه=اِه، و عاغا=آقا میباشد! 2- از لایک کردن سوالات امتحانی و پوک زدن معلمین و اساتید جداً خودداری نمایید 3- از ارسال درخواست دوستی...
-
من: o_O
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 14:25
چند روز پیش به مامان بزرگم گفتم بیا بریم فیس بوک یکم حال کنیم...! گفت: من پام درد میکنه خودت برو!!! من: o_O
-
آنجا که همسرمان خواهد گفت
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 14:24
همه مان یک روز بالاخره بر سر این دو راهی خواهیم ایستاد. آنجا که همسرمان خواهد گفت : " یا من ، یا فیس بوک؟!" و چه لحظه ی سختی ست، لحظه جدایی از همسر :(
-
میشه.........
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 14:24
یه انسان عادی رو در نظر بگیر گند بزن تو اعتماد بنفسش؛ میشه ایرانی! همون رو در ادامه در نظر بگیر گند بزن تو امید به آینده ش ؛ میشه جوانِ ایرانی!
-
بزرگترین حالگیری تو امتحانا
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 14:23
بزرگترین حالگیری تو امتحانا این بود که پشت سوالی که جوابش یکی دو کلمه بود ، یه چرا (یا توضیح دهید) اضافه میکردن !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 11:32
Görmediğimden değil, yanımda olsan yine özlerdim
-
گریه نکن عــــزیـــزم ... من هسـتم
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 10:08
دلم که می گیرد ٬ آرام خودم را در آغوش می گیرم ... خـــودم به تنهـــایی ٬ دست نوازشی بر ســــرم می کشم ... لبخند می زنم و آهستـــه می گویم : " گریه نکن عــــزیـــزم ... من هسـتم ... خودم به تنهــایی ، هـــوای نداشته ات را دارم ! "
-
چه حس خوبیست
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 10:07
دلــــم کـــه میگـــــیرد قـــــدم میـــــــزنم در سنــــــــگ فــــــــرش های خــــــــیابـــــــان روی رد پــــاهــــــــای تـــــــو ! چه حس خوبیست وقتی من ،تــــــــــــــــو میشوم
-
آرام میشود
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 10:06
دلم که میگیرد ... دستش را میگیرم حوالی خانه تو ..! تابش میدهم نزدیکی های نفس کشیدنت ..! یاد بوسه هایت می افتد کمی گریه میکند ..! آرام میشود ! ...
-
دلم عجیب گرفته است
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 10:04
دلم گرفته دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز، نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش، نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد .
-
جزحس دوست داشتن را.
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 10:02
دلم رامرورمیکنم تماش ازان توست ... فقط نقطه ای ازان خودم ! روی ان نقطه هم میخ میکوبم وقاب عکس تورامی اویزم . . . . زمان غارتگرغریبیست همه چیزرامیبرد جزحس دوست داشتن را . . .
-
نگذار بین بهار و پاییز...بسوزم
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 10:02
دلم یک بغل واژه ی سرد جدایی میخواهد ... این روزهای تابستانی ... آفتاب نبودنت آزارم میدهد ........! یا بیا...و بهارم باش ... یا برای همیشه برو تا پاییز شوم ... نگذار بین بهار و پاییز...بسوزم !
-
بـرای تـو کـه نــه...!!
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 10:01
دلـــم ...!! بـرای تـو کـه نــه ...!! ولـــی ...!! بــرای روزهــای بــا هــم بـودنــمــان تـــنــگ شـــده ...!! بـرای تـو کـــه نـه ...!! ولـی ...!! بـــرای * مــواظـب خــودت بــاش * گفتن تـــنـــگ شـــده ...!! بــرای تــو کــه نــه ...!! ولـی بــرای نــگــاهـی کــه تــا پـیــچ ســر کــوچـه تــعـقــیـبـت مـی کـرد...
-
چگونه هجـــــی کنم؛ ??????????
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 08:46
دلـتنگـــــی را چگونه هجـــــی کنم؛ تا درک کنی ....؟! چهار ستون بدنم زیر سنگینی اش تا خورده...!
-
.به آتش کشیدنم مبارکم باشد...!
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 08:45
چه ساختن هایی که مرا سوخت... و چه سوختن هایی که مرا ساخت.. .به آتش کشیدنم مبارکم باشد...!
-
شاید بزرگ شدن اتفاق خوبی نباشد...!
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 08:45
بزرگ که می شوی،غصه هایت زودتر از خودت قد می کشند... دردهایت نیز... غافل از آنکه لبخندهایت را در آلبوم کودکیت جا گذاشته ای...شاید بزرگ شدن اتفاق خوبی نباشد...!
-
درد بـی تو بودن نیـست
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 08:43
گـوش کن لعنـتی .........! این که من می کـشم .... درد بـی تو بودن نیـست .... تـاوان با تو بـودنه .......!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 00:17
کاش میدانستی و می فهمیدی که برای داشتنت، دلی را به دریا زدم که از آب واهـــــمه داشت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 00:16
کاش میدانستی و می فهمیدی که برای داشتنت، دلی را به دریا زدم که از آب واهـــــمه داشت...
-
من خوبم ....من آرامم......
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 21:18
با تو نیستم تو نخوان با خودم زمزمه میکنم . . . من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام فقط کمی تو را کم اورده ام یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟ حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند با این همه واژه چه کنم؟ تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟ باید حرفهایم را...
-
خوابم برد...
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 21:17
دراز کشیدم تا قصه ى رسیدنمان را براى خودم تعریف کنم خوابم برد ... ، لعنتى ما هیچ جوره به هم نمى رسیم !!!
-
دستهایت را کوتاه کن از دلم!
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 21:16
-دختر حوا !! دلت را چند میفروشی؟؟ -فروشی نیست ! دستهایت را کوتاه کن از دلم ! همین روزها قباله اش به نام خدا خورد؛ دیگر باید شأن مالکش را حفظ کند
-
"تنها " ولی خیسم...
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 21:16
در زیر باران "عشق" باید ماند تا "غبار تنهایی" را شست نمی دانم در زیر کدامین باران ایستاده ام که اینگونه "تنها " ولی خیسم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 12:30
حـالا کـه میـخـواهـی بـروی لطفــا قـدمـهـایـت را تنـدتـر بـردار ... دلـم را فـرستــاده ام دنبـالِ نخــود سیـــاه . . .
-
چوپان تنهاست
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 12:30
چوپان قصه ی ما دروغگو نبود ......تنها بود....وازفرط تنهایی ندای " گرگ آمد " سر می داد اما هیچ کس تنهایی اش را درک نکرد و همه در پی گرگ بودند و در این میان تنها گرگ فهمید که چوپان تنهاست
-
کاش ،کسی ،جایی ،
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 12:29
چقَـــدر دلــَـــــم می خواهـــَــــد نامه بنویسم کاغذ و پاکت هــَــــم هَســــت ... ... و یک عالمه حـــَـــرف ! کاش ، کسی ، جایی ، منتظرم بــــود