-
دیگر دلم برای هیچکس تنگ نمی شود
شنبه 31 تیرماه سال 1391 11:53
دیگر دلم برای هیچکس تنگ نمی شود حتی خودم عادت مان دادند که نباید دلتنگ شد ..... نباید عاشق شد_ نباید دوست داشت فقط زیر چشمی نگاه کن ! آه و حسرت هایت را در سینه نهان کن و چشمان بارانیت را زیر چتر رویاهایت بگیر ! بگو دلم دیگر برای هیچکس تنگ نمی شود حتی خودم !
-
رفاقت
شنبه 31 تیرماه سال 1391 11:52
تاکنون دوستی را پیدا نکرده ام که به اندازه ” تنهایی ” شایسته رفاقت باشد . . .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 تیرماه سال 1391 11:51
نمیدانم امروز چندمین روز است که از تودورم ....! برگرد ......که دلتنگتم .....!!! گذشته ها را فراموش کردم ..... نمیدانم چرا...اما دلم میگوید : [ برگرد
-
و این یعنی تنهایی
شنبه 31 تیرماه سال 1391 11:51
تنهایی … دیوار … قهوه های سر رفته از حوصله ام اتاقی که چهار تاق باز ، روی من خوابیده چشم هایی که از ساعت ، کار افتاده ترند و شانه های تو ، که زیر بار ِ باران نمی روند باید گریه ام را روی بی کسی هایم تنظیم کنم و این یعنی تنهایی
-
بیچاره تنهایی
شنبه 31 تیرماه سال 1391 11:51
بیچاره تنهایی این عروس نگون بخت آه و اشک را دوست ندارد اما همنشین همیشگی اش چشم امیدش به دلی ناامید و شکستن سکوتش میداند عادت ، دشمن است اما عقل کجا و دلتنگی کجا ! دل ناامید امیدوار میرود و باز تنهایی میماند و تنهایی . . .
-
به کدامین سو باید رفت؟؟؟؟؟؟؟؟
جمعه 30 تیرماه سال 1391 20:23
در تمام مسیر طولانی که خود را همراه آن کرده بودم تسلیم دوست داشتنهایم شدم و هزاران بار بغض خود را در گلوی خود حبس کردم تو در دلم جوانه زدی و زیستی اما به خواست من ,و حال من به این زیستن خاتمه میدهم دل گمراهم بوی عطر عشق تو را ناخواسته و ندانسته به سوی من آورد فکر میکردم در پاییز هم می توان جوانه زد اما این بار ساقه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 تیرماه سال 1391 20:22
جاگذاشته ام دلی هرکه یافت مژدگانی اش تمام “زندگانی ام ” . . .
-
باﺷﻪ ﻗﺒﻮﻟﻪ..........
جمعه 30 تیرماه سال 1391 20:20
باﺷﻪ ﻗﺒﻮﻟﻪ! ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﯾﻢ ، ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ﺩﺳﺖ ﻧﺰﻥ میشه؟؟ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺑﯽ ﻋﺪﺍﻟﺖ متنفرم از این تفاوت ها ..
-
بی شک
جمعه 30 تیرماه سال 1391 20:19
احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست برو ... یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود پس راحت برو مسافری در راه انتظارت را میکشد طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد برو ... فقط برو .....
-
تقدیر یا تو ...!
جمعه 30 تیرماه سال 1391 20:18
از تو چیزی جز سکوت در نگاه آسمان برایم نمانده است همان آسمانی که ستاره هایش را تک به تک برای روزهای با تو بودن سوا کرده بودم، پس از تو حتی اشکهایش را هم از من دریغ میکند گویی که دیگر مرا بی تو نمی شناسد ! نمیدانم ...! تقدیر یا تو ...! بوسه بر لبهای کدامین غریبه زدی که آسمان اینجنین با خودش هم قهر کرده است …!!!
-
صدا کردنت کافی نیست
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 13:32
کاش نامت را با خط بریل می نوشتند صدا کردنت کافی نیست شکوه اسم تو را باید لمس کرد . . . çağatay ulusoy
-
شکستنی تر از آنم که........
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 13:31
سکوت و صبوری م را به حسابِ ضعف و بی کسی ام نگذار دلم به چیزهایی پای بند است که تو یادت نمی آید ...! تلنگری بزنی، آوار می شوم .... شکستنی تر از آنم که محتاجِ سنگی باشم ..
-
میترسم از........
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 13:30
میترسم از روزی که من هم، صداقت را مصلحت ندانم. ظلم، حق من باشد. تنها برای من، عدالت معنای خاص یابد. حیات به مفهوم زندگی، تنها نصیب خودم باشد. غرور عادت کم خلقیهای خودخواهانه من گردد. میترسم روزی، اشکها و لبخندها، دلم را تکانی هم ندهند. میترسم از آن روزی که آخرین امیدش را براحتی، بسادگی بستانم. باور کنید باید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 13:29
. نیمه گـُمشده ام نیستی که بـا نیمه ی دیگــر به جُستجویت برخیزم تو … تمام گُمشده منی . . .
-
مـــــــــن زخمــــــــهای بی نظیری به تــن دارم
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 13:28
مـــــــــن زخمــــــــهای بی نظیری به تــن دارم اما تـــــو مهــــربان تــــرینشان بودی ، عمیـــــق تــــرینشان ، عــــزیــــــــز تـــرینشان ! ... ... ... ... ... ... ... بعــد از تــــ ـــو آدم ها تنها خــــراش های کوچکی بودند بــر پوستـــــم که هیچ کـــــــدامشان به پای تــــــــو نــــــرسیــدند
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 20:15
به بعضیا تو زندگی باید گُفت.. من چشم میذارم.. تو فقط گُم شو .
-
او...
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 11:40
او ... سوم شخص مفرد نیست که رفت . . . همه ی دنیای من است همه ی دنیاااااااا
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 11:39
ایـــن آخـــرین بـارم بـــود ! دیــگـــر احسـاسـم را برای کسی عریان نمیکنم صــــداقــــت یعنــی حمــاقـــــت ......... .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 تیرماه سال 1391 21:33
همه ی پل های پشت سرم را خراب کردم ؛ از عــمد …. راه اشــتباه را نباید برگشت … !!!
-
ولی حالا.....................
شنبه 24 تیرماه سال 1391 21:31
لباس هایم که تنگ می شد می بخشیدم به این و ان ولی حالا دل تنگم را، چه کسی می خواهد!؟
-
کوک کن ساعت خویش
شنبه 24 تیرماه سال 1391 21:30
کوک کن ساعت خویش ! اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است کوک کن ساعت خویش ! که مـؤذّن ، شب پیش ... دسته گل داده به آب ... و در آغوش سحر رفته به خواب کوک کن ساعت خویش ! که سحرگاه بقچه در زیر بغل راهیِ حمّامی نیست که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی کوک کن ساعت خویش که در این...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 تیرماه سال 1391 21:29
عصاره تمام مهربانى ها را میگیرم وازان فرشته ای میسازم همچون “ خودت ”
-
و این را بفهم آدمیزاد!
شنبه 24 تیرماه سال 1391 21:28
آدمیزاد .... غرورش را خیلی دوست دارد، اگر داشته باشد، آن را از او نگیرید ... حتی به امانت نبرید ... ضربه ای هم نزنیدش، چه رسد به شکستن یا له کردن ! آدمی غرورش را خیلی زیاد، شاید بیشتر از تمام داشته هایش، دوست می دارد؛ حالا ببین اگر خودش، غرورش را به خاطر تو، نادیده بگیرد، چه قدر دوستت دارد ! و این را بفهم آدمیزاد !
-
دلم به حال تنهایی خود سوخت
شنبه 24 تیرماه سال 1391 21:27
امشب به وسعت تمامی شبهایی که تو را نداشتم ... دلم به حال تنهایی خود سوخت ..... در کنار پنجره ام رویای دوست داشتنت را ...... به دست اشکهایم می سپارم ..... تا همچون تو در خاطراتم مدفون شوند ...... میخواهم تنهایی ام را به آغوش گرمی بفروشم ..... نه به آن مفتی که تو خریدی ...... به بهای سالهای باقی مانده از آینده ام !!
-
و من سکوت کردم...
شنبه 24 تیرماه سال 1391 10:21
یادت هست....؟ ! روزی پرسیدی این جاده کجا میرود...؟ ! و من سکوت کردم ... دیدی ...! جاده جایی نرفت ...! آن که رفت ، تو بودی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 تیرماه سال 1391 10:15
من فقط روز های “با تـــــــــــو “ بودن را “زندگـــــــــــــی” کـرده ام !!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 19:50
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید ، با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنّای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و...
-
اگه یه روز من مُردم
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 23:07
اگه یه روز من مُردم و تو منو دوست داشتی پنج شنبه ها بیا سرِ مزارم و گلِ سرخی رو روی قبرم بذار تا همیشه اون گلی که بهت داده بودم رو به خاطرم بیارم ... ولی... اگه تو مُردی ... من فقط یک بار میام مزارِت .. میام و اون دسته گلِ سفیدِ مریم رو که با خون خودم سرخشون کردم ، برات هدیه میکنم وعاشقانه کنارت جون میدم تا بدونی هیچ...
-
این هم جرم من بود
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 23:06
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم … این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت …. دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو...
-
من خوبم ....
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 23:06
با تو نیستم تو نخوان با خودم زمزمه میکنم . . . من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام فقط کمی تو را کم اورده ام یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟ حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند با این همه واژه چه کنم؟ تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟ باید حرفهایم را...