اما حالا..................

بچه که بودم از تاریکی و باران خیلی میترسیدم

اما حالا..................

باران اشک چشمانم و تاریکی تنها مرهم دردهایم شده

• باز کن مشتم را هر کجای این سرزمین که دست بگذارم درد می کند هرکجای روز که بنشینم شب است

با هیچ بارانی رد پایت از کوچه های قلبم پاک نخواهد شد...

مهربان ترین تصویر دنیا

سوگند به زیبایی چشمهایت وبه ریزش همیشگی اشکهایم که من به خیال با تو بودن نیز قانعم پس خیالت را از من نگیر که خیالت مهربان ترین تصویر دنیاست................!!

مرا میفهمد

آنکه ویران شده از عشق مرا میفهمد

آنکه تنها شده بسیار مرا میفهمد

چه بگویم که چنان از تو فروریخته ام

که فقط ریزش آوار مرا میفهمد