نه نمیشه

نه نمی شه... اینجا دیگه آخرِ خط با تو بودنِ، میدونم میدونی‌، به هر کی تو این راه پیِ رده منِ بگو که رفت نمیاد... ای یار... با من نمون،با من نمون که ما ته قصه نمیرسیم به هم ، نه نمون.... بذار تموم راه و با خیال تو تنها برم، نه نمون با من.. اگه دلت با منِه نگو بمون، نگو بدونِ من نرو... نگو با من بمون، نگو بی من راهی این سفر نشو.... منو ببخش اگه دلم تورو نبرد، تورو شکست... تورو ندید ،‌ منو ببخش! اگه دل من از تو ساده برید... نه بخند! منو شریک بغض بی هوای هر شبت نکن.... باز بخند! سکوتم و تمام شب پر از هوای تازه کن،‌ بغض نکن ،‌ ای عشق... باید برم، حس می کنم از حال جاده ها که وقت رفتنِ... تو دلم تموم جاده ها شبیه از تو دل بریدنِ.... نه نیا با من!

عشق در عصری دیگر

دلم می خواست در عصر دیگری دوستت می داشتم
در عصری مهربان تر و شاعرانه تر
عصری که عطر کتاب
عطر یاس و عطر آزادی را بیشتر حس می کرد
دلم می خواست دلبرم بودی
در روزگار شارل آیزنهاور
ژولیت گریکو
پل الوار
پابلو نرودا
چاپلین
سید درویش و نجیب الریحانی
دلم می خواست شبی
با تو در فلورانس شام می خوردم

 

آن جا که تندیس های میکل انژ
هنوز هم نان و شراب را با جهان گردان قسمت می کنند
دلم می خواست تو را
در عصر شمع دوست می داشتم
در عصر هیزم و بادبزن های اسپانیایی
و نامه های نوشته شده با پر
و پیراهن های تافته ی رنگارنگ
نه در عصر دیسکو
ماشین های فراری و شلوارهای جین
دلم می خواست تو را در عصر دیگری می دیدم
عصری که در آن
گنجشکان ، پلیکان ها و پریان دریایی حاکم بودند
عصری
که از ان نقاشان بود
از ان موسیقی دان ها
عاشقان
شاعران
کودکان
و دیوانگان
دلم می خواست تو با من بودی
در عصری که بر گل و شعر و بوریا و زن ستم نبود
ولی افسوس
ما دیر رسیدیم
ما گل عشق را جستجو می کنیم
در عصری که با عشق بیگانه است

 

حال عجیبی است.......

سر به هوا نیستم


                     اما


همیشه چشم به آسمان دارم

دیدن ِ همان آسمان که


  شاید "تو"


دقایقی پیش   


به آن نگاه کرده ای...!!!


حال عجیبی ست

 

زندگی

زندگی چیدن سیبی است که باید چید و رفت
زندگی تکرار پاییز است که باید دید و رفت
زندگی رودی است جاری هر که آمد
کوزه ای شادمان پر کرد و مشتی آب نوشید و رفت
قاصدک ? این کولی خانه بدوش روزگار
کوچه گردیهای خود را زندگی نامید و رفت . . .

عشق من دلم برایت تنگ میشود

دلم برایت تنگ می شود
گرچه اینجا نیستی
هر جا می روم
یا هر کار می کنم
صورت تو را در خیال می بینم
و دلم برایت تنگ می شود
دلم برای همه چیز گفتن با تو تنگ می شود
دلم برای همه چیز نشان دادن به تو تنگ می شود
دلم برای چشم هایمان تنگ می شود که
پنهانی به هم دل می دادند
دلم برای نوازشت تنگ می شود
دلم برای هیجانی که با هم داشتیم تنگ می شود
دلم برای همه چیزهایی که با هم سهیم بودیم تنگ می شود

 

دلتنگی برای تو را دوست ندارم
احساس سرد و تنهایی است
کاش می توانستم با تو باشم
همین حالا
تا گرمای عشق ما
برف های زمستان را آب کند
اما چون نمی توانم
همین حالا با تو باشم
ناچارم به رویای زمانی که
دوباره با هم خواهیم بود
قانع باشم.