به حرمـــــت نان و نمکی که
با هم خوردیم
نــــــــان را تو ببر
که راهـــــــــت بلند است
و طاقتــــــــــت کوتاه
نمــــــــــک را بگذار برای من
می خواهم این زخم همیشــــــــــه
تازه بمانـــــــد...
دلم می گیرد از هر چه هست
دلتنگ می شوم به هر چه نیست
چه خوب می شد
نبود هر چه که هست
بود هر چه که نیست
دلتنگی هایم را جایی
، جا گذاشته ام
کجا؟ نمی دانم
فقط دلم دل دل می کند
خسته ست و افسرده
این روزها .... بی خیال
فقط سرم درد می کند ...
نشانه چیست ؟ مرگ
غروب گفت:
اگرچه زیبا ترین و تماشایی ترینم و طلوع را
می توانم سرخ و گریان سازم
اما گاهی عجیب دلم برای طلوع تنگ
می شود
آسمان گفت :
اگرچه آبی و نیلگونم و درخشان از ماه و
ستارگانم
اما گاهی دلم برای زمین تنگ می شود
وغم دوری
زمین مرا بارانی می کند
خورشید گفت :
گرچه گرم و خیره کننده ست روشنایی ام
و تمام زیبایی ماه از من است
اما حسرت نوازش مهتاب آزارم می دهد
و روزی نیست که دلتنگش نشوم
دریا گفت :
اگرچه زلال و پاکم و امواجم مدام بر تن
صخره ها مشت می کوبند
ولی هیچ گاه لبان خروشانم برای
گرفتن بوسه ای حتی سرد به لب صخره
ها نمی رسند
و غم دوری ساحل دلم را عجیب تنگ
می سازددر این لحظه ماه رو به من کرد و گفت :
تو نیز بگو کیستی و برای چه دلت تنگ
است !!
گفتم اگرچه جوانم و دلم از جوانی سوخته
و گشته سپید گیسوانم
اما گاهی دلم برای جوانی تنگ می شود
من یک نفس عمیق بر درک جوانی ام .
آبی تر از آنیم که بیرنگ
بمیریم، از شیشه نبودیم
که با سنگ بمیریم،
تقصیر کسی نیست که
اینگونه غریبیم
،
شاید که خدا خواست
که دلتنگ بمیریم