این روزها اَصلآ حَواسِـت
به
مَن نیست،
دیگَـر خَبَـری اَز مَن
نِمیگیــری،
اَما بـا این حال دَرکَــــت میکُنـَم،بـا او بودَن تَمـامِ وَقتَت را گِرِفته اَست...
تو اگر می دانستی
که چه زخمی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی:
آه! ای مرد،چرا تنهایی؟
خسته ام از جنس قلابی آدم ها...
هی ...فلانی راهت را بگیر و برو...
حوالی ما توقف ممنوع است...
دلم برای دیدنت گریست.....
بگذار بگرید تا یاد بگیرد
هر آنچه خواست،همیشه نیست!!