وقتــی حرمتـــها شکستــه میشــود
"ببخشیــد گفتـــن ها" سـودی نـدارد
فقــط سکـــــــــوت کــن ..
و خدا شب را خلق کرد برای گریه کردن
برای بغل کردن یک بالشت
برای زل زدن به تاریکی
برای نخوابیدن و خاطره ها را مرور کردن.....!
نکند حوا جان سیب را اشتباهی خورده ای؟
تا کجا رفتن و نرسیدن؟
تا کی گفتن و نشنیدن؟
پســــــ کی راضی خواهیم بود به آنچه هستیم؟
خلاصه دوباره سیب بچین حوا... حوا سیب بچین. من خسته ام. بگذار از دنیا هم بیرونمان کنند.
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران میخواستم
میخواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…
دلم از نبودنت پر است...انقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد