من به هر تحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم... نام مرا گذاشتند"با جنبه" بی آنکه بدانند
: خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنو د
نمیدانم چقدر از رفتنت گذشته ,دیگر ثانیه های نبودنت را با زمان محاسبه نمیکنم, چه کنم که ابا دارم از خزان که برگ برگ بی تو بودن را برایم میشمارد و نجوا میکند تنهایی گندیده ام را آمیخته با صدای پر زدن مرغان اساطیر.همه هوس هایم تکه تکه شده و بر پهنه ی قلب سال خورده ام همچو آیینه با پرتو غم انگیز جدایی ویرانی ام را متجلی میکند. هنوز در اندیشه ی آنم که نغمه ی حکایت ما چه غریبانه در پس کوچه های فراق خاموش شد, نه....نه ,دیگر یارای فکر کردن به آن را ندارم و هر انعکاس از این جدایی وجودم را به درد می آورد و اینگونه زیستن, میان طناب چوبه ی دار ,منظره از کالبدهای آویخته به درد, پاره پاره ام میکند. از زخم هایم نه خون میچکد و نه سرباز میکنند فقط و فقط از اعماق وجودم شعله میکشد به تار وپودم. آری آنکه میرود خاطرات را در صندوقچه ی خاک خورده ی گذشته دفن میکند اما آنکه میماند در خاکستر تنهایی میسوزد و می پوسد و فسیل میشود بر کتیبه های خاک خورده ی تخیلات جوانی اش. حتی اگر بخواهم نمیتوانم از حقیقت وجودت فرار کنم چرا که رایحه ی وجودت همه جا را پر کرده و راه گریزی نیست. این چندمین روزی است که هر سپیده ی صبح بی وجودت چشمان را میگشایم و با دلهره به چهره ی خسته و فرتوتم زل می زنم ؟؟؟؟ آری من اینجا معلق و پریشان میان آسمان و زمین تنها مانده ام و هر بار که خودم را مینگرم هیچ نشانی از خودم نمیبینم آری من این غریبه را سالهاست که نمیشناسم..................
کی نقطه ضعف منو دید...................... کی دستتو ازم گرفت
اون همه اشتیاق چی شد................کی از چشات قسم گرفت
رفتن تو, به قلب من ضربه سنگینی بود...................مهلت نداد یه لحظه هم ,تموم دنیامو سوزوند
ای بادهای هولناک.......بوزید..........بغرید و بشکافید...های ای سیلهای خروشان...........ای گردبادهای سهمگین....بجوشید و برآیید تا خروس بادنمای برج های کلیسا را مدفون کنید.
ای صاعقه های بلوط افکن.......
بسوزانید موهای سپید این پیر فرتوت را....وبکوبید و صاف کنید صفحه ی مدور هستی را...........
ودرهم شکنید قابهای طبیعت را
و محو کنید تخم های شوم این بشر ناسپاس را....
تا به حال بی دلیل گریسته ای؟؟؟؟؟
تا به حال هنگام گریستن بغض هایت گره خورده و راه فریادهایت را بسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از هر قطره اشکی که از گونه ات سرازیر شده و به قلبت چکیده فریاد دوستت دارم برای کسی که همه بهانه ی زندگانی ات شده برخاسته؟؟؟؟؟؟
عشق من, من هنوز هم دارم میگریم
اما
نه برای تو برای لحظه ای که عشق را با یک قلم از صفحه روزگار محو کردی
ببخش مرا که چه کودکانه ستودمت.....