راه که می روم، مدام پشت سرم را می نگرم... دیوانه نیستم، از پشت سر خنجر خورده ام...
می
دانی..؟
آدم های ِ ساده..
ساده هم عاشق می شوند..
ساده صبوری می کنند..
ساده عشق می وَرزَند..
ساده می مانند..
اما سَخت دِل می کنند....
آن
وقت که دل ِ می کنند..
جان می دَهند..
آدم های ِ ساده.....
می
دانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب می شود
می دانم که نمی دانی بدون تو دیگر بهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جز انتظار
آمدنت ...
انتظار ...
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . اما...
من از عمق رفاقت ها، من از لطف صداقت ها، من از
بازی نور در سینه بی قلب ظلمت ها نمی ترسم، من از حرف جدایی ها، مرگ آشنایی ها، من
از میلاد تلخ بی وفایی ها می ترسم.
من از پروانه بودن ها، من از دیوانه بودن ها، من از بـازی یک شعله سوزنده که آتش زده
بر دامان پروانه نمی ترسم، من از هیچ بودن ها، از عشق نداشتن ها، از بی کسی و خلوت
انسانها می ترسم