حقیقت های من حتی در رویاهایت هم گنجانده نمیشود
در سیاهی دردناک شب
و زیر تنها چراغ روشن شهر
به زیر باران
باز من و تنهایی, مانده ایم
در شهر های دیگر زمان معنایی ندارد
و زمان بسیار دردناک است هنگام اندیشیدن به کسی که دوستش داری
نه مال و ثروت ونه شان و منزلت هیچکدام
ارزشی ندارند زمانی که تنها میمانی
دوست داشتن گناه نیست و کسی که دوست
دارد تا بی کرانه ها دوست خواهد داشت
کسی که میرود بدون اینکه به این بیندیشدکه پشت
سرش چه ها خواهد شد میرود و برای توجیه همه
ی اینها میگویند که قانون اینست اما اینرا بدان که
همه ی قوانین بی رحم اند