من با همه ی من بودنم . گاهی کم می آورم و بدجور دلم میگیرد از پیرامونی که سخت مرا احاطه کرده است . و اینجا تنها جایی است که خودم را فریاد میزنم با همه ی بغضها و دردها و نفرتها و عشق و شادی ها . و در نهایت سبکی و آرامشی درست که بعد از استفراغ جسم را در بر میگیرد... روح من نیز بعد از فریاد آرام می شود ....رام میشود !
ادامه...
Girl: Do you really love me? Boy: Of course I do. Girl: I wanna hear you say it. Boy: I don’t have to.
Girl: Why not? ...Boy: Because... Girl: I just want to hear you say it in words. Boy: I can’t... The girl started to cry softly and said:Then you don't love me... The two continued to walk in silence. They reached the girls home. Girl: Why? Boy: Do you really want to know? Girl: (hesitantly) Yes. He hugged her gently, kissed the tip of her nose and whispered in her ear, "Because three words are not enough...
اگر صلۀ رحم به جا نمیآورید، اگر فامیلهای دورتان را تا به حال ندید، . . . . . . . . . . . . . . . .کافیست با دوست دختر خود در سطح شهر تردد کنید. اموات خود را نیز خواهید دید!