دستانت را به سویم دراز مکن
چشمانت را از حوض چشمانم بیرون بکش
دیگر نمیخواهمت.....
زندگی ام را به نیستی کشیدی
و ...جوانی ام را به بازی گرفتی
نیش های زهرآگینت هنوز در رگهایم شعله میکشد
برو ........فقط برو............
اما بدان که شراره های آتش را برایت طلب میکنم که اینچنین سوزاندی دنیایم را.....
تمام زندگی ام تار و مار شد
باور کن هیچ یک از زیبایی ها شادم نمیکند
در کوچه پس کوچه ها در به در دنبال دوست داشتن میگردم
اما باد عاشقی دیگر به اطرافم نمیوزد......
ای تویی که نگاه هایت سرشار از امید به زندگی و شادی هایت شیرینی زندگی ام بود
ای تویی که چون افعی محوم کردی برو و خودت را در سوراخ هایت پنهان کن چون اگر بیرون آیی سرت را له میکنم همانی که تمام عمرم را با اشک هایم به باد داد
وقتی به من گفتی که اجازه نخواهی داد کسی غمگین و محزونم کند به معنای این بود که خودت میخواستی ویرانم کنی اما من نفهمیدم
میدونی چقدر سخته که
دوست بداری اما بگویی دوستت ندارم
ببینی اما بگویی نمیبینم
زندگی دردناکت را دیدن اما تو برای من تمام شدی را گفتن
با وجود یک قلب تکه تکه هنوز سر پا ایستادن
اما سخت تر از همه میدونی چیه
دوست داشتنت را فهمیدن اما دیدن خاموش ماندنت