شاید گریه کنی شاید هم به من اعتنا نکنی
اما وقتی که رهایم کردی نشنیدی صدای شکستن قلبم را؟؟؟؟؟؟؟
حتی اگر تو راببخشم قلبم دیگر برایت جا باز نمیکند
ویرانه ها هیچوقت آباد نمیشوند
میخواهی بروی مگر نه؟؟؟؟ هیچ وقت کنارم نبودی که حالا بخواهی ترکم کنی
تنها کسی که کنارم بود تنهایی ست
بود و نبودت هیچ معنایی ندارد
زندگی همیشه چشیدن شادی ها نیست
آنچنان که بی تو اما با یادت زندگی کردم
همانطور زندگی با دردها را هم یاد میگیرم
سیاهی شب تمام وجودم را فرا گرفت
تهایم و آخرین سیگارم را دود میکنم تا پاره پاره کند جگرهایم را
قبل از آمدن او جسدم را دفن نکنید
بگذارید آرام آرام جسدم خنک شود
من او را بیشتر از جانم دوست داشتم
بگذارید درد هایم را ببیند و روحم را به بی کرانه ها رها کند
صورتم را نپوشانید بگذارید برای اخرین بار صورتم را ببیند و پشیمان و محزون نشود
بگذارید دستان سردم را به دست بگیرد
او را ساکت نکنید بگذارید بگرید و قطرات اشکش بر وجودم بچکد
بگذارید با دستان خودش خاکم کند و برای آخرین برای برایم نجوا کند که دوستم دارد و زمزمه زمزمه کند پس بلند شو
مادر
مگر لحاف من آبی نبود پس چرا سفید پوشم کرده ای؟؟؟؟؟؟
مگر بالشم پنبه ای ونرم نبود پس چرا الان مثل سنگ شده؟؟؟؟
پدر
حتما روشن کردن شمع های اتاقم را فراموش کرده ای تو که میدانستی من از تاریکی میترسم
ببینم باران باریده که همه جا بوی خاک میدهد؟؟؟؟
امروز که آخر هفته نیست که همه برای دیدنم آمده اند
عشق من تو چرا گریه میکنی مگر تازه فهمیدی که قلبم را موقع رفتنت شکستی که الان بالای سرم اشک های ساختگی میریزی؟؟؟