زمانی که باران ببارد

دیگر حسرتم را بر روی ابرها خواهم نوشت

زمانی که باران ببارد خواهی فهمید چقدر دلم برایت تنگ شده

از یاد رفتن

اگر به خاطر آوردن به اندازه ی گلی که در دامنه ی کوه دل میروید زیباست

از یاد رفتن هم به اندازه ی خار گلی که در کوه

اندوه هست دردناک است

پرسیدم

پرسیدم که ابر ها هم گریه میکنند؟؟؟ 

گفتند آری میگریند 

پرسیدم درخت هم دلگیر و محزون میشود؟؟؟؟ 

گفتند: بله از شدت اندوه برگهایش را هم ریخت 

پرسیدم روزگار عصبانی میشود؟؟؟؟؟؟؟ 

گفتند اگر عصبانی نمیشد بر انسان ها نمی وزید 

پرسیدم او مرا دوست دارد؟؟؟؟؟ 

 سرشان را پایین انداخته و گفتند اگر دوستت داشت در کنارت میماند

میدونی

میدونی، سخته آلبوم عکسهای دسته جمعیت رو باز کنی و دلت واسه آدمهای توش تنگ بشه آدمهایی که هیچ وقت باهات عکس یادگاری نگرفته اند دلت واسه آواز های دسته جمعی ای تنگ بشه که همیشه تنهایی میخوندی

اینکه

………. . با خودکارت حرف بزنی ....کاغذ هم جوابت رو نده جایی هم اگه دعوت بشی........ از سر رودربایسی باشه

…. اینکه دورت شلوغ باشه چون همه باهات کار دارند اینکه دلت واسه کسی تنگ بشه که هیچ وقت دلش واست تنگ نمیشه

اگه هم صحبتت بشند حرفهاشون فقط زخم زبون باشه و طعنه  .................

اینکه هیچ دستی نیاد روی شونت بگه:"......"

"…." : اینکه دستهای کسی رو التماس کنی که

اینکه همه ی حرفهات رو "...." پر کنه

اینکه رفیقت بگه: "...."

روت نشه حرف دلت رو با اسم خودت بزنی، رفیقات بگن چقدر چرت و پرت مینویسی

هیچ جای زندگی هیچ کسی نباشی اما بگی کاش هیچ وقت هیچکس منو نمی شناخت

اینکه روز واست یعنی وقتهایی که هوا روشنه

اینکه بنویسی "تنهایی" و بخونند "تنها// یی!"

میگن ... فردا یه نفر تو زندگی همه مون میاد

که با خودش آفتاب میاره

یه نفر که یادمون میاره دزد و پلیس هیچ وقت بازی خوبی نبود

گرگم به هوا از اولش هم کار ما نبود

یکی که شمع و گل و پروانه رو باز میاره تو شعرامون

یه نفر که ................... (تا بی نهایت نقطه)

به قول فلانی که نوشت: تقدیم به همه ی اونهایی که به اندازه ی تنهاییهامون باهم درد مشترک داریم  

می خواهم برگردم به روزهای کودکی

می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که :پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند...