به جان چشمانت قسم
اینبار
آنچنان رفتنی ام …
که
، کاسه های آب را هم قسم دهی
نه
آن روزها باز میگردند و نه من . . .
دیشب خواب دیدم
خوابِ
تو را
...
برایم
رخت عروسی اورده بودی
اما
دامادِ خوابم تو نبودی
و چه
هلهله ای برپا بود انجا
برای
مُردن تمام اروزهایم