دنیا ...

دنیا ...

من ازین دنیا چی میخوام...  

دوتا صندلی چوبی، که منو تورو بشونه واسه ی گفتن خوبی  

من ازین دنیا چی میخوام.. 

یه وجب زمین خالی، همونقدر که یک اتاقک بشه خونه ی خیالی 

  

من ازین دنیا چی میخوام... 

 

یه جعبه مداد رنگی، میکشم رو تنه دنیا رنگ خوبی و قشنگی 

گفته بودی زود بر می گردی...

گفته بودی زود بر می گردی...

آنقدر زود که ماهی ها هنوز بیدار نشده باشند...

و من، سالهاست کنار حوض ‏خانه نشسته ام...

و برای ماهیها لالایی می خوانم
   

عشقم را نه از روی جملات نامه هایم بلکه

از چشمانم بخوان
.

کلمات ، عشق باشکوه مرا حقیرو کوچک میکنند .

برای فهمیدن معنی نگاهم دنبال کتاب ها نرو

جوابش را در قلبت خواهی یافت
.

عاشقانه های من

عاشقانه های من 

  

ندانسته غمگینند 


وگرنه 


بیشترین سهم من از دنیا 


دوست داشتن توست

شبها را به صبح رساندم ولی هنوز اسرار زندگی را کامل نفهمیدم

شب است و دل به رسم عادت همیشگی با تنهایی دست و پا میزند..

همیشه تنها بودم ام و با تنهایی خو کرده ام ٬ در عین خوشبختی ظاهری

زندگیم برایم پوچ است  ٬هستی در عین نیستی ٬ جسمم دیگر جسم نیست

زندان روح است٬ سرنوشتم ملعبه دست تقدیر شده ...... در وصف  وجود هستی

حقیرم .....نا گریز آن را پذیرفته ام٬ بی آنکه بدانم٬ بی آنکه بخواهم٬ اگر مادیات ارزش

ندارد ٬اگر زندگی دوست داشتن است ٬اگر عشق است ٬اگر محبت است ٬٬٬٬٬چرا مادیات

انسان را به زانو در می آورد ؟؟ چرا عشق را شکست میدهد ؟ حقیقت چیست ؟؟ تلخ است

سخت است٬  در عمق آن درد پنهان است ...... از چه بگویم که دروغ نباشد از چه بگویم که رنگ

ابهام نداشته باشد؟؟ از چه بگویم از چه ؟؟؟
                                                  *پشیمانی امیدم را ربوده است
                                                                           انگار در دلم هرگز مهری نبوده 

 

 است*