من یک روزبا دوست داشتن زندگی نکردم که حالا چشمانم را بسته و ان را پاک کنم
من دوست داشتن را در کلمات خلاصه نکردم که خاموش شوم وآن را فراموش کنم
من دوست داشتن را در قطرات اشک جست و جو نکردم که بگویم گریستم و سرازیر و محو شد این عشق
من دوست داشتن را با خیانت همراه نکردم که هر لحظه سرگرم کسی باشم
من با دوست داشتن را در قلبم زندگی کردم حال چگونه آن را پاک کنم؟؟؟
من جسارت اینکار را ندارم تو بگو چه کنم؟؟؟؟
نه ستاره ها را میخواهم برای مهتابم
نه خورشید را میخواهم برای سیاهی هایم
فقط تو را میخواهم برای تنهایی هایم
همه میپرسند که چرا چشمانم پراز خون است و
نمیدانند که همه ی بی وفایی های روزگار را
به چشم دیده ام
اگر یک روز لبانت خشکید بدان که اقیانوس را برایت می آورم
اگر در غروب یک عصر پاییز تنت لرزید خورشید را برایت می آورم
اگر دلت یک بغل دوست داشتن و محبت خواست سینه ام را میشکافم و قلبم را برایت می آورم