چقدر خوشحـال بود شیطــان

چقدر خوشحـال بود شیطــان وقتی چیدم سیب را
گمان می کرد فریب داده است مرا
نمی دانست تو پرسیده بودی
مرا بیشتر دوست داری
یا ماندن در بهشـــت را؟؟؟

در من چه چیز را تکرار میکنی؟

در من چه چیز را تکرار میکنی؟
نفس هایت را یا کمرنگی حضورت را
من دچار تکرار نبودن هایت شده ام
نفس هایم بهانه است

کودکی ام را جا گذاشتم

دلم برای خودم، دلم برای دغدغه ها و آرزوهایم،
 

دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده
 

نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند
 

کودکی ام را جا گذاشتم کسی آن سوی حصار نیست .. 

 
تا کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند

میدونی ... یه وقتایی میزنی تو گوش ِ شعر ...موسیقی هاتو دور میریزی فیلماتو میشکنی
جلوی آینه میشینی و هی بلند میگی : نه تو شروع کن میخوام ببینم چی داری واسه گفتن ؟؟؟؟؟؟
اون لحظه ها به تموم ِ نداشته هات می ارزه گور پدر جیب خالیتو لباس ِ نداشتت...همینکه زیر ِ هر چی میزنی ، زیر خودت نمیزنی ، کافیه

تازگی ها فکر میکنم
بزرگترین خدمت به یک انسان آن است که متولدش نکنی