گاهی سکوت علامت رضایت نیست شـــــایــــد کـــــــسی دارد خفه می شود
پـشت سنگینی یـک بـغـض
آغوشم آنقدر کوچک شده که نمی تواند زانوی غم را
بغل کند
تا چشمانم سیر بگریند عقده های زمانه را
و شاید زانوانم غم آنقدر بزرگ اند
که دیگر در آغوش کوچک کودکی هایم نمی گنجند
گویا روزگار عوض شده
و شاید هم طبع دل تنگی های من
هر شب در رؤیای من....قدم می نهی !! بیدار که می شوم
چشم من از تو خالیست و نگاهم ... درد می گیرد ازین بیداری
تنها ... اگر در رؤیای من می آیی بگوبگذار تا ابد بخوابم
فقط دریادلش آبی تر از من بود. و من از دریا،دلم دریا فقط این را ندانستم! چرا گشتم... چنین تنهاترازتنها! به هر آبی شدم آتش به هر آتش شدم آبی به هر آبی شدم ماهی،به هر ماهی شدم دامی به هر نامحرمی ساقی به هر ساقی می باقی و تو اینرا ندانستی!چرا گشتم چنین عاصی
روزگارا
که چنین سخت بر من می گیری... با خبر باش که پژمرده شدن من آسان نیست
گرچه دلگیرم از دیروزم، گرچه فردای غم انگیز مرا می خواند لیک باور دارم دل خوشی ها کم نیست زندگی باید کرد