او...............

او

در پهنای تاریکی شب 

در  افق های سحر 

در قطره ی آب 

در هیاهوی امواج 

همه  ژرفای زندگی ام شده..........

با ریزش برگهای خزانم.....................

به یاد می آورم تو را میان باران اشک هایم

غزل و نغمه ی حیاتم هستی در ژرفای کوه های تنهایی ام

هر آن نبودنت به  ذهنم ریشه میزند و تو را بی حضورت می پرورانم  

در وجودم با ریزش برگهای خزانم

حالا بهتر از همیشه میفهمم.............

حالا بهتر از همیشه میفهمم برای  زندگی کردن در آخر خط  

نفس کشیدن سخت نیست بلکه  مثل 

زندگی کردن در میان شراره های آتش 

یا

دوستن داشتن کسی بی حضورش............ 

نفس سخت نیست انتظار سخت است که چه بی ریا شعله میکشد به تار و پودم

حتما خیس شده..................

قلبم مثل ابر آسمان است دلش که میگیرد  

هر وقت که میشکند مثل باران میبارد و  

در پهنه ی این باران تمام وجودش را و معنای بودنش را خیس میکند 

 الان دستی به مو هایت بکش حتما خیس شده..................

یک.....................

یک اسمی هست که هرگز فراموش نمیشود 

یک گلی هست که هرگز چیده نمیشود 

یک رویایی هست که هرگز حقیقی نمیشود

و................

تو هستی که دوست دارم و هرگز نمیرسم