تو نیستی که ببینی چگونه
با دیوار به مهربانی
یک دوست از تو سخن میگویم
تو نیستی که ببینی
چگونه از دیوار جواب میشنوم
بهاری
که ماییم
تا بهار شدن گاهی فاصله یک خنده است، خواه لبِ هرکه بنشانیم.
شادی از آسمان نمی رسد اگر لذتِ نگاه کردن در چشم های هم را نیابیم. غم از خانه
نمی رود اگر جرات گرفتنِ دست های هم را نیابیم. به امیدِ سالی که چشم از آسمان
برگیریم و به یکدیگر نگاه کنیم و دست های هم را بگیریم و روزهامان را هر روز نو تر
از دیروز بسازیم.
بهار بهانه است، بودن تان اگر که مثلِ شاخه های تازه رسته، زندگی بخش باشد، عین
بهار است، خجسته اید.
بهارتان ناب و نوروزتان ناز دوستانِ نازنین....سالی پر از زندگی و امید....
برایت گلی از پهنه ی وجودم چیدم و با روزگار فرستادم آن را بو کن اما پژمرده اش نکن
عمرم را ارزانی ات کردم با آن زندگی کن اما به بادش نده
قلبم را هدیه ات کردم دوست بدار اما تکه تکه اش نکن
پیدایت کردم میان نگاه های فریبنده و خنده های دروغین
تو را آنچنان دوست دارم که اگر همه عمرم هم به باد رود باز هم دوستت خواهم داشت چون تو ساختگی نیستی