ده ها قرن گذشته از روزهای لی لی و شاپرکی ام 

 پاییز هنوز سوت میزند و من 

 هزار بار بیشتر از فاصله ی دستان بازم دوستت دارم

رنج ما تاوان انسان بودن است

زندگی هنگامه ی فریادهاست

سرگذشت در گذشت یادهاست

زندگی تکرار جان فرسودن است

رنج ما تاوان انسان بودن است

کسی چه میداند؟؟؟

بند کفشهایت را همیشه محکم ببند 

 کسی چه میداند؟؟؟ 

 شاید اینجا درست لبه ی دنیا باشد

من عجیب دلم برای خورشید تنگ شده

داره بارون میاد مثل سیل و می چکه رو صورت شیشه ی اتاقم 

 بوی تن خیس هوا پر شده توی وجودم 

 و من میخوام اشباع بشم از این بو

هنوز هم داره بارون میاد و 

 من عجیب دلم برای خورشید تنگ شده

سهم ما هنگام طلوع نوشیدن بارقه های خورشید است