ده ها قرن گذشته از روزهای لی لی و شاپرکی ام
پاییز هنوز سوت میزند و من
هزار بار بیشتر از فاصله ی دستان بازم دوستت دارم
زندگی هنگامه ی فریادهاست
سرگذشت در گذشت یادهاست
زندگی تکرار جان فرسودن است
رنج ما تاوان انسان بودن است
داره بارون میاد مثل سیل و می چکه رو صورت شیشه ی اتاقم
بوی تن خیس هوا پر شده توی وجودم
و من میخوام اشباع بشم از این بو
هنوز هم داره بارون میاد و
من عجیب دلم برای خورشید تنگ شده